جواد: هی جعفر کمی هم به ما برس چقدر امروز کم حرف شده ای؟

جعقر: آخه از چی بگم تو حرف بزن بگو دنیا دست کیه؟

جواد: جات خالی دیشب مهمان حسن بودم.

جعفر: کدام حسن؟

جواد: همان حسن قراضه خودمان. می دانی چکار کرده؟

جعفر: از اولش هم قراضه بود هرچه قراضه و آشغال بود دور خودش جمع می کرد.

جواد: الانش هم همینطوره. داشته تو شمال شهر واسه خودش علاف می چرخیده که دیده یک بنده خدایی ماهواره خریده از این جدیدا قدیمی را گذاشته دم در آشغالی ببردش. این حسن ما هم فوری برداشته نصبش کرده. ما که رفتیم خانه اش کانال فشن را نگاه می کرد. عجب تبلیغاتی راه انداخته بودند.

جعفر: حسن حالا کجا زندگی می کند؟

جواد: یک آلونک برای خودش ساخته تو زورآباد. برقش را از چراغ سرخیابان وصل کرده آبش هم از چاهه.

جعفر: خوب داشتی از ماهواره می گفتی؟

جواد: ای بابا تو که نمی گذاری آدم حرفش را بزند، از بس می پری وسط حرف آدم. کانال فشن شو داشت یک دکتر را نشان می داد از این دکتر حسابی ها. یک دستگاه اختراع کرده واسه پوست و زیبایی. می گفت با اشعه درمانی پوست صورت را بیست سال جوانتر نشان می کند. آقا یک کارهایی با این دستگاه می کرد آدم دهانش باز می ماند. هر روز باید بری بیست دقیقه زیر اشعه بیست سال جوان شی؛ یک پیرزنی را نشان می داد نود ساله یک طرف صورتش را اشعه گذاشته بود تمام چین و چروک های صورتش محو شده بود فکر می کردی هلوی بیست ساله است ولی آن طرف صورتش مثل عفریته ها مانده بود.

جعفر: عجب دستگاه خفنی. حالا این تغییرات دایمی بود یا موقتی؟

جواد: نه بابا؛ حتماً دایمی بوده. آنجا که مثل اینجا نیست که یک جنس قلابی بهت بیندازند بعد منکرش بشوند. کارشان خیلی درسته.

جعفر: هزینه اش چی؟ لابد خیلی زیاده؟

جواد: پس چی ؟ حتماً فکر کردی مفته؟ هزینه اش خدا تومانه؛ باید هر روز بری بری زیر اشعه. حالا واسه چی می پرسی؟

جعفر: تو که یک خبر درست حسابی به آدم نمی رسانی. گفتم شاید دری به تخته خورد و این مادر بچه ها را بردم پیشش، خدا را چه دیدی شاید به جای بیست سال سی سال جوان ترش کرد.

جواد: نه بابا، از این کارها نکن. اگر سی سال جوان تر شد مگر تو را می پسندد؟ طلاق می گیرد می رود سی خودش. با یک جوان تر ازدواج می کند و سر تو آخر عمری بی کلاه می ماند.

جعفر: گل گفتی جواد جان؛ مگر ما شانس داشتیم که این بار شانس مان گل کنه. حالا چیزی از آن قرص ها مانده یا همه را ریختی خندق بلا؟

جواد: ای بابا، مگر چند قرص بود؟ همش چهار دانه بود آنهم از این دکتر محل گدایی کرده بودم دوتاش را تو خوردی دوتاش را هم من رفتم بال.

جعفر: راست می گی؛ منهم رفتم از دکتر چند قرص بگیرم ناخن خشکی کرد هرچه گفتم پولش را فردا می دم حتی محل سگ بهم نگذاشت دریغ از یک دانه از آن قرص ها.

جواد: ما هم از بس به این علی بنداز گفتیم دکتر خودش هم باورش شده دکتره؛ دیگر واسه ما تره هم خرد نمی کنه. از بس قرص تاریخ گذشته بهمان انداخته پاک کامپیوتر مغزمان قاطی کرده.

جعفر: حالا بلند شو ببین یک ته آشغال کونه سیگاری پیدا می کنی پوسیدم از بس سیگار نکشیدیم.

هر دو خمیازه کشان و بی حال در خیابان به دنبال کونه سیگار پرسه می زنند. بعد از چند دقیقه جواد با خوشحالی داد می زند: جعفر؛ بدو یک سیگار درسته.

هر دو خوشحال و خندان کنار جوی آب می نشینند و با آخرین کبریت شان سیگار را آتش می زنند.

جعفر: عجیب محله گدا گشنه ایی داریم سیگار را تا ته می کشند. انگار نه انگار ما هم آدمیم.

جواد: مذهبتو شکر، یکی تو شمال شهر کل ماهواره شو می گذارد دم در، یکی هم اینجا ته سیگارش را هم واسه ما نمی اندازد زمین.

 جعفر: جون هرکسی دوست داری این دفعه رفتی خونه حسن قراضه اگر دکتره آمد آمارش را دقیق بگیر مرا بدجور به فکر انداختی.

جواد: آخه جعفر تو را سنه نه؟ آه نداری با ناله سودا کنی به فکر فشنی؟ طرف تو آمریکاست تو محله اعیان نشین تو اینجایی ته ته خط. اون حتی آشغالش را هم نمی دهد ببریم خالی کنیم رو سرمان.

جعفر: همه مسخره مان کرده بودند فقز تو یکی مانده بودی تو هم به ما بخند. آه ندارم که ندارم بابا بگذار ما هم با یک زن جوانتر از خودمان باشیم، مگر چیزی از تو کم می شه؟

جواد آهی از ته دل می کشد: راست می گی. مگر دل کم پول و بی پول می شناسد ما هم مثلاً آدمیم. چشم این دفعه آمارش را دقیق می گیرم.

جعفر: تو شانست بیشتره؛ بلند شو یک چرخی بزن شاید یک سیگار دیگر پیدا کردی، اینکه حال نداد تا دو پک زدیم پوکید رفت هوا.

جواد: اگر حالش بود می رفتیم شمال شهر. هم هوایی می خوردیم هم شاید چیزی دست مان را می گرفت.

جعفر: نه بابا این وقت شب واحد که کار نمی کنه دزدکی سوار شیم بریم.

جواد: بلند شو بریم خانه مان. اگر شانس داشتیم حال و روزمان این نبود که.

جعفر: راست می گی، بریم خانه.

هر دو افتان و خیزان راهشان را می کشند می روند سی خودشان.

روزنامه شاپرک